سه باور مخرب که ما را بیچاره میکند

زمانی که نوجوان بودم باور داشتم که آدم باید یا یک کاری را انجام نده، یا بطور کامل و صد در صد انجام بده. داشتن چنین معیار سختگیرانه، دور از دسترس و غیر معقولانه هیچ وقت کاری را به پایان نمی رساندم بنابراین بهترین کار این بود که اصلا کاری انجام ندم. هر چقدر زمان میگذشت این باور حتی بیشتر در زندگی ام رواج پیدا می کرد.
یکی از این موارد ادامه تحصیل ام بود. بعد از دوره کارشناسی معقتد بودم که باید کاملا به انگلیس مسلط باشم بعد اونوقت ادامه تحصیل میدهم واسه اینکه بتوانم مقالات خارجی را بخوانم و مشگلی در انجام پروژه و تحقیقاتم نداشته باشم. همان طور که احتمالا حدس زدی چندین و چند سال به خاطر این باور بیهوده ادامه تحصیلاتم را چند سال به تعویق انداختم. خیلی از کسانی که زبان انگلیسی شان به مراتب ضعیف تر از من بود چند سال زودتر مدرکشان را گرفتند.
تا دلتون بخواد همه ما یکسری باورهایی داریم که مانع موفقیت و خوشبختی ما شده اند، و هیچ وقت نمی دانیم که این باور ها از کجا اومده، و چرا ما به اینقدر به این موارد معتقدیم هیچ وقت نخواستیم که این باور ها را زیر سوال ببریم و از خودمان بپرسیم که چرا باید من چنین باوری داشته باشم آیا چنین باوری باعث رشد و پیشرفت من می شوند یا خیر؟ همین باورهای پوسیده ما را از برخورداری و لذت از زندگی خیلی دور کرده اند.
باور چیست؟
اگه بخوایم خیلی ساده تعریف کنیم باور همان ذهنیتی است که راجع به انسان ها و کلاً هر چیزی که در زندگی داریم است.
باور یا اعتقاد وضعیتی در ذهن است که با وجود آن فرد فکر می کند که چیزی درست است بدون توجه به اینکه آیا شواهد تجربی یا دلایل عقلی و منطقی وجود دارد یا نه.
به عبارتی باور فرضیه ای است که توسط ذهن درست تلقی می شود و فرد برای اثبات آنها به شواهد و رفتارهای مربوط متوسل می شود. ویکی پدیا )
سه باور مخرب
1 یا کاری را انجام نمی دهم یا باید کامل و بی عیب و نقص باشه
معمولا این باور بیشتر توسط افراد کامل گرا دیده می شود که همه چیز را کامل و بی عیب و نقص می خواهند. این افراد معیار های دور از دسترس برای خودشان تعیین می کنند، بعد تعجب می کنند که چرا درمانده شده اند.
ریشه این کار به خود فرد بر میگردد. فرد کامل گرا خودش را با آنچه که باید باشد تصور می کند و چون بین چیزی که هست( خود واقعی) با چیزی که میخواهد باشد(خود ایده آل ) فاصله زیادی وجود دارد فاصله خیلی زیادی دارد در نتیجه احساس ناتوانی و بی ارزشی می کند .
معمولا این افراد کلماتی مانند: باید، حتما و قطعا خیلی استفاده می کنند. به عبارتی واژگان رایج این دسته از آدم ها است.
راهکار چیه؟
تشخیص زمان توقف
وقتی که می خواهید یک کاری انجام دهید زمان توقف را خوب تشخیص دهید. اما ما چطوری متوجه میشویم که چقدر تلاش برای انجام یک کاری کافیه؟ این بستگی مقدار تلاش و فشاری که تحمل کرده اید دارد. به عبارتی برای انجام هر کاری یک محدودیت زمانی در نظر بگیرید. که من مثلا برای این کار دو ساعت زمان میزام هر چی شد، گزارش یا کارم را ارائه می دهم.
تغییر قوانین خود ساخته
یکی دیگه از راهکارها تغییر قوانین خودساخته و من درآوردی است. بجای اینکه بگویید که کارم باید بی عیب و نقص و کامل باشه، تا جای ممکن تلاش می کنم کارم خوب باشه. و پرسیدن یکسری سوالات مانند اینکه چرا باید کامل و بی نقص باشم؟ چه کسی بی نقص و کامل بوده که من دومی اش باشم.
توصیه میکنم مقاله زیر را هم مطالعه کنید
کامل گرایی چیست و چرا نباید کامل گرا باشیم
2. دست کم گرفتن خود و خود کم بینی است
خیلی از ماها از دیگران یک ابر انسان ساختیم و خودمان را یک موجود ضعیف و ناتوان در نظر گرفتیم. به عبارتی نقاط قوت دیگران را بزرگ و نقاط ضعفشان را کوچک می پنداریم. و برعکس نقاط قوت و کارهای بزرگ و خوب خودمان را به شرایط و اتفاقات و کارهای کوچک و ضعیف به خودمان ارتباط می دهیم. به عبارتی شرایط را بر اساس یکسری تصورات ذهنی و افکار ذهنی در نظر می گیریم.
مثلا مهمان داریم و می بینیم که مهمانمان سوپی که درست کردم و کلی وقت واسه اش گذاشتیم نخورد. معتقدیم که حتما غذای ما خوب نشده بود وگرنه میخورد شاید مزه اش خوب نشده باشه و…. یا اینکه رفتیم مهمانی فردی که پیش ما نشسته بعد از چند دقیقه بلند میشه و میره پیش یکی از دوستاش و ما میگیم که عجب آدم به درد نخور و حوصله سر بری هستم. بنابراین با یکسری افکار بیهوده و بی اساس حال و روز خودمان را خراب می کنیم.
راهکار رهایی از این دام دادگاه ذهنی خودمان است.
زمانی که دو نفر با هم جر و بحث می کنند یا دعوا می کنند، جهت این کار پیش یک فرد عاقل، عادل و بیطرف می روند. ما هم می توانیم خودمان این کار را انجام بدیم با خودمان مثل یک فرد بی طرف نگاه کنیم. با خودمان این سوال بپرسیم که چطور به این برداشت رسیدم ؟ آیا شواهد عینی و منطقی دارم؟ چه مدرکی دال بر حرفم دارم آیا مدارکم معتبر هستند یا نه؟
3.قانون مورفی
این قانون باور به این است که اگه چیزی قرار باشد اشتباه از آب در بیاد در نهایت اشتباه خواهد شد یا بهتر بگم که اگه فکر می کنی که یک بدبختی برایت می افتد مطمئن باش که با احتمال خیلی زیاد در بدترین شرایط ممکن برایت اتفاق خواهد افتاد.
چند نمونه
باران روزی می آید که شما به کارواش رفته باشید.
هنگام رانندگی همیشه مسیر های دیگه خلوت تر از مسیر شما هستند.
اگه قرار باشه که کلاغ ها روی لباست خراب کاری کنند حتما این کار را در مسیر یک جلسه یا مهانی انجام خواهند داد.
روزی که دیر از خواب بیدار میشید و عجله دارید تمام وسایلتان گم می شود.
اگه وسیله با ارزشی از دستتان بیافتد حتما از زاویه ای به زمین برخورد خواهد کرد که بیشترین آسیب ببیند.
همه ماها یه همچین تجربه ای داشتیم اما آیا واقعا اگه قرار باشه یک اتفاق ناگوار بی افتد در بدترین زمان ممکن می افتد؟
روانشناسی شناختی بیان می کند که تجربه های همراه با هیجان در ذهن ما ماندگار تر هستند و بهتر و شفاف تر ثبت می شوند. بنابراین خاطره روزی که ماشین را شسته اید، و باران نیامده در مقایسه با خاطره بارش باران پس از شستن ماشین سریع تر از ذهن ما پاک می شوند.
دیدگاهتان را بنویسید