نه گفتن| مسئله این است

در دنیای امروز نه گفتن به یک مهارت عالی و دست نیافتنی تبدیل شده است. اغلب ما دائما احساس شتابزدگی، سردگمی و عقب ماندگی در زندگی و شغلمان می کنیم. و بجای تمرکز روی کاری که داریم انجام می دهیم، تمرکز روی کار بعدی است.
از این شاخه به آن شاخه پریدن و انجام کارهای مختلف جزء لاینفک زندگی امروز ما شده است. لحظه ای را سبک و سنگین کردن امور و طرح پرسش هایی درباره توقعمان از زندگی نمی کنیم.
آدما امروز وقت ندارند، خیلی وقت ها ناهار را در ماشین یا پشت میز کارشان می خورند یا زمان قرار های کاری را با ناهار یکی می کنند، بلکه زمان انجام کارهای دیگر را داشته باشند.
جنون دویدن از یک کار به کار دیگر، از یک قرار به قرار دیگر، نوشتن گزارشی بدون خواندن گزارش قبلی، سلفی پشت سلفی، پیگیری کارهایمان در چندین و چند نرم افزار و ….طوری که داریم کارهای خارق العاده ای انجام می دهیم، اما در واقع در حلقه بسته زمان گیر افتاده ایم.
در این سر شلوغی و گیر و دار زمانی کارهای اصلی و مهم که منجر به دستاوردی شود گم می شود. و ما خوشحالیم که داریم کاری انجام می دهیم، حداقل در کوتاه مدت به ما حس رضایت خاطر می دهد. اما در واقع کار خاص و مهمی انجام نمی دهیم.
پرمشغلگی
این پرمشغله بودن، جنون و رقابت عقب ماندن از کار و رقبا و سراسیمگی باعث می شود که ما نتوانیم از کارمان لذت ببریم. یادمان باشد که اگر بهترین شغل دنیا را داشته باشیم اما تقاضا بیش از حد و فشار کاری سرکش باشد به شغلی عذاب آور تبدیل می شود.
ما روزانه کارهای زیادی داریم که باید انجام بدهیم. کارهایی که شاید چند دهه پیش اصلا وجود نداشتند. این کارها که خیلی اوقات به نظر مهم می آیند در واقع تمام زمان ما به خودش اختصاص داده است. این شتاب زدگی باعث شده که حتی صبر و حوصله به سرانجام رساندن یک کار را نداشته باشیم.
دوست داریم کارهای زیادی انجام بدهیم تا زودتر به نتیجه مورد نظر برسیم. یادمان باشد واسه اینکه یک محصول یا کار خدماتی به موفقیت برسد 5 تا 6 سال زمان لازم است.
امروزه صبر کردن به یک کالای کم یاب تبدیل شده است. ما طرز فکر کاشت، داشت، برداشت را دوست نداریم. می کاریم اما صبر و تحمل داشت نداریم تا به اون برداشتی که مدنظرمان است برسیم.
خیلی وقت ها دوست داریم که هر چیزی در کوتاه ترین زمان ممکن به نتیجه برسد. فراموش می کنیم که همه چیز بیشتر از انچه فکر می کنیم طول می کشد. همه چیز
ما معمولا انتظار داریم که کاری که انجام دادیم همان موقع یا حداقل اندکی بعد نتیجه اش را ببینیم، بنابراین رو به کارهایی می آوریم که نتایج آنی داشته باشند یا حداقل کوتاه مدت دست پیدا کنیم. یادمان باشد که نتیجه کارها و اقدامات ما در آن روزهای تاریک خطی نیست، تصاعدی است.
داشتن فضای خالی:
ما واسه اینکه چیزی را فرا بگیریم باید اول از همه مهارت فراموش کردن آموخته های قبلی مان را فرا بگیریم. نمی توان در لیوانی که از قبل پر شده، مایع بیشتری ریخت.
باید یاد بگیریم که زمان مان را خالی کنیم، تا بتوانیم به کارهای مهم زندگی مان برسیم. یادمان باشد که بله گفتن به یک چیزی الزاما به معنای نه گفتن به چیز دیگر است.
زمانی که تلاش می کنیم که کارهای مختلفی را انجام بدیم در واقع به معنای این است که هیچ کار مهمی انجام نخواهیم داد.
دلایل انجام کارهای زیاد:
معمولا عواملی زیادی وجود دارند که باعث می شوند ما به جای توجه به کارهای مهم، به دنبال انجام کارهای فوری زیادی باشیم. در زیر بعضی از این عوامل را بیان می کنیم.
جامعه و فرهنگ:
جامعه و فرهنگ ما را به سمت چند پیشگی و پرمشغلگی می برد. در دنیای امروز پرمشغله بود در جامعه ما نشانه جایگاه اجتماعی بالای فرد است.
مثلا اگه دقت کرده باشید یکی از معیارهای خوب یا بد بودن یک پزشک، وکیل، یا مهندس پرمشغله بودن شان است. اغلب مردم می گویند که فلانی خیلی سرش شلوغ است و اصلا وقت ندارد، و این را یک معیار ارزشمند بودن در نظر می گیرند.
فرار از احساسات بد
معمولا زمانی که احساسات بدی را تجربه می کنیم. مغز ما را وادار می کند که کاری را انجام بدهیم که حداقل در کوتاه مدت احساس خوبی پیدا کنیم. مثلا پناه بردن به مواد مخدر، مشروبات الکلی، پرسه زدن در شبکه های اجتماعی و بیش از حد کار کردن، چند مورد از کارهایی است که مغز ما واسه رهایی از احساسات بد به آنها رو می آورد.
خیلی وقت ها بخاطر فرار از احساسات بد یا روبرو شدن با تجارت ناخوشایند به کار کردن زیاد پناه می بریم. وقتی سرتان شلوغ باشد دیگه فرصتی ندارید تا به دلایل این احساساتتان، به اینکه آیا کاری را درست انجام می دهید یا نه زمانی فکر کنید.
توصیه می کنم مقاله زیر را هم مطالعه کنید.
چگونه خودمان را دوست داشته باشیم
چکار میشه کرد؟
تغییر دیدگاه
این باوری که می گوید برای اینکه موفق باشیم باید کاهای زیاد انجام بدهیم را زیر سوال ببریم. یعنی بپذیریم که پرمشغلگی نشانه جایگاه اجتماعی بالا نیست ، بلکه نشانه بردگی و عدم تسلط بر زندگی است.
نه گفتن، حتی به چیز های خوب
در عصری که زندگی می کنیم نه گفتن بهترین اسلحه است. تا بتوانیم از خودمان در برابر دزدان زمان محافظت کنیم.
همه ما می توانیم به چیزهایی که بد هستند نه بگوییم. مسئله این است که بتوانیم به چیزهایی که متوسط هستند نه بگوییم. بحث بر سر فرصت های معمولی است.یعنی چیزهایی که هم جنبه مثبت و هم جنبه منفی دارند
چرا ما دوست نداریم نه بگوییم؟
معمولا نمی توان دلیل واحدی واسه این کار در نظر گرفت. بر اساس ابعاد اجتماعی و شخصیتی دلایل زیادی دارد که ما از نه گفتن می ترسیم،
. نمی خواهم دیگران سرخورده و مایوس کنیم.
به هر حال این به من نیاز داشته که از من تقاضای این کار را کرده است. اگر نه بگوییم ممکن است که ناراحت شود.
نگران قضاوت منفی دیگران هستم
اگر نه بگویم با خودش فکر می کند عجب آدم بی لیاقت است. اگر بگویند که این آدم بی جنبه ای است چی؟ نه گفتن ممکن است که باعث شود که محبوبیت ام را از دست بدهم و آدم منفوری شوم.
چگونه با افکار منفی کنار بیایم
احساس مهم بودن می کنیم
بهر حال آنها با هم تصمیم گرفته اند که من را دعوت کنند. به من احترام گذاشته اند و اگر نه بگویم هم بی احترامی به آنها است و هم اینکه بعدا دیگه از من دعوت نمی کنند.
دچار اختلال فومو شده ایم: ترس از دست دادن
اگه بعدا آدم مهمی شد چی؟ اگر بعدا به یک جایگاه بالایی برسد چی؟ اگه یک وقتی چرخ روزگار چرخید و احتیاج من به این آدم افتاد چی؟ اگه بعدا بفهمم که خوش گذرانده اند چی؟ و…
چرا باید مهارت نه گفتن را یاد بگیریم؟
ما برنامه زمانی مان را تا خرخره پر می کنیم و بعد می گوییم که چرا پهنای باند نداریم. چرا توانایی ما اینقدر پایین آمده است؟ چرا اینقدر در زندگی و کارهایم عقب هستم؟ به حدی خودمان را درگیر کارهای زیاد کرده ایم که نمی توانیم فراتر از روز بعد یا جلسه بعد فکر کنیم.
ابزار های نه گفتن:
ارزش هاتون را پید کنید
ارزش ها یعنی اینکه من می خواهم چطور آدمی باشم؟ مهم نیست که چه اتفاقی می افتد یا دیگران، دنیا و محیط چه کاری انجام می دهند. مهم این است که من می خواهم چطور با خودم و دیگران و اطرافیانم ارتباط برقرار کنم.
گاهی اوقات تصمیم هایی که می گیریم نه بر اساس وضعیت کنونی، بلکه بر اساس شخصیتی است که می خواهیم در آینده داشته باشیم.
تصمیم بگیرید که در یک چیزی بد باشید
واقعیت این است که ما دوست نداریم در چیزی بد باشیم. البته مثلا فردی که در رشته مهندسی تحصیلاتش را به پایان رسانده است. می پذیرد که در پزشکی حرفی واسه گفتن ندارد. اما بحث ما بر سر این است که ما باید یاد بگیریم که در همان حیطه ای که کار می کنیم در یکسری زمینه ها بد باشیم.
جهت عالی شدن در یک کاری باید رضایت بدهید که در یکسری چیزها بد باشید. زمانی که ما تصیمیم می گیریم که در همه چیز خوب باشیم به متوسط بودن و میان مایگی قانع شده ایم.
بجای اینکه یک چیز را یک کیلومتر جابجا کنید، یک میلیون چیز را یک یک سانتی متر جابجا می کنید.
اطلاعات بیشتری بخواهید
زمانی که کسی از ما کمک می خواهد بپرسیم که قصدتان از ارتباط با من چیه؟ خیلی وقت ها افراد انتظارات عجیب و غریبی می خواهند که از دست ما برنمی آید یا اینکه در مورد ما اشتباه برداشت کرده اند.
چک لیست داشته باشید.
چک لیست برای شغل های حساس و پرمخاطره استفاده می شود. مثلا خلبانان هنگام پرواز و پزشکان در اتاق عمل از چک لیست استفاده می کنند.
برای اینکه مشخص کنیم که کاری ارزش انجام دادن دارد یا نه این پرسش ها می توانند کمک کننده باشند.
تعهد زمانی کل چقدر است؟
اغلب اوقات برآورد ما اشتباه است. مثلا تصور کنید که یک دوست به شما پیام می دهد که ما هفته بعد یک وبینار داریم و شما دوست دارید به عنوان سخنران در آن شرکت کنید؟ اینجا فقط یک ساعت نیست. مطالعه جهت آماده کردن مطالب، تهیه اسلاید، پیامک هماهنگی و غیره ممکن است 5 تا 6 ساعت حداقل زمان لازم باشد.
هزینه فرصت از دست رفته چقدر است؟
یعنی این 5 ساعت چه کارهای دیگری می توانستید انجام بدهید اما بخاطر شرکت در وبینار از دست دادید. مثلا می توانستید یک روز کامل با همسر و فرزندتان بیرون بروید، با دوستان به استخر بروید و …
هزینه فیزیکی و عاطفی چقدر است؟
اگه این کار را نکنم یک سال بعد حس بدی خواهم داشت؟
برنامه ریزی حول اولویت هایتان
آیا باید این کار را انجام بدم؟
می توانم به فرد دیگرای موکولش کنم؟
تلاشم را معطوف چه چیزی کنم که بیشترین بازدهی داشته باشد؟
برگرفته از کتاب بازی بلند مدت دوری کلارک
دیدگاهتان را بنویسید